جدول جو
جدول جو

معنی مفتون شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مفتون شدن
در فتنه افتادن، عاشق شدن شیفته گشتن
تصویری از مفتون شدن
تصویر مفتون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مفتون شدن
شیفته شدن، واله گشتن، شیدا شدن، عاشق شدن، فریفته شدن، دلباخته گشتن، مجذوب شدن
متضاد: فتنه گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ / شِ کَ دَ)
دارای عنوان شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معنون گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(مَج ج)
برکت. زیادت. ازدیاد. نماء. نمو. تمزن. (یادداشت دهخدا). توریم. ارباء. اکرا. اردا. تدریف. (تاج المصادر بیهقی). ازدیاد. (المصادر زوزنی). تشفیه. انفشاغ. تطاول. تمزن. کور. شف ّ. شف ّ. شفه. (منتهی الارب) :
گر بپیری دانش بدگوهران افزون شدی
روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین.
منوچهری.
که ز کشتن شمع جان افزون شود
لیلیت از صبر چون مجنون شود.
مولوی.
گر بگویم وین بیان افزون شود
خود جگر چه بود که که ها خون شود.
مولوی.
خداوندا گر افزائی بدین حکمت که بخشیدن
مرا افزون شود بی آنکه ازملک تو کم گردد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتون کردن
تصویر مفتون کردن
ویا پانیدن شیفته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملسون شدن
تصویر ملسون شدن
دروغگو خوانده شدن: (و بنزدیک ارباب براعت بزبان شناعت ملسون نشوم) (المعجم. چا. دانشگاه 20)، توضیح مرحوم بهار} ملسون {را در عبارت فوق از ماده لسان و بمعنی زبانزد گرفته (سبک شناسی 30: 2) ولی این معنی در عربی نیامده و در حاشیه المعجم همان صفحه بمعنی دروغ گو و زبان بریده یاد شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرون شدن
تصویر مقرون شدن
نزدیک شدن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفقود شدن
تصویر مفقود شدن
گم شدن، از میان رفتن گم شدن ناپدید گشتن، از بین رفتن: (و از جوانان شهر بسیار مفقود شدند) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 40)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفکوک شدن
تصویر مفکوک شدن
گسستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفلوج شدن
تصویر مفلوج شدن
لسیدن خرمنج گشتن به بیماری فالج مبتلی شدن فالج زده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفهوم شدن
تصویر مفهوم شدن
چمیدن دریافتن فهمیده شدن بفهم و ادراک در شد آمدن: (شرایط آن ازین معنی که یاد کرده مفهوم میشود) (اوصاف الاشراف. 21)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتول شدن
تصویر مقتول شدن
کشته شدن کشته شدن: (من شکسته بد حال زندگی یابم در آن زمان که بتیغ غمت شوم مقتول) (حافظ. 208)
فرهنگ لغت هوشیار
بی خرد شدن بی خرد شدن سبک عقل گردیدن: معتوه شد از جستن معشوق سنایی خود در دو جهان سوخته بی عتهی کو ک (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن، مطعون گردیدن (گشتن)، نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن: در آنچه نقل محض است تحریف و تغییری افتاده بود پیش اصحاب صناعت بقلت بضاعت مطعون نگردم
فرهنگ لغت هوشیار
مانیسته شدن باشید گشتن ماندگاه شدن زیستگاه شدن محل سکونت شدن: وانحاء مملکت که بخطوات اقدام جائره خراب و بائر گشته بود بیمن اعتنا و استعمار او معمور و مسکون شده
فرهنگ لغت هوشیار
به خاک سپرده شدن در گور نهاده شدن، نهانیده شدن: زیر خاک زیر خاکیدن دفن شدن جسد در گور نهاده شدن، پنهان شدن گنجینه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
وطن گزیدن مقام کردن در جایی: تا ایشان مرفه الحال و فارغ البال درین طرف مقیم و متوطن شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتقن شدن
تصویر محتقن شدن
جمع شدن (شیر خون و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامون شدن
تصویر مامون شدن
در پناه بودن در زنهار بودن در زنهار بودن، امن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتتن شدن
تصویر مفتتن شدن
درفتنه افتادن، مفتون و عاشق شدن: (از فراق روی تو گشتم عدوی آفتاب و ز وصالت بر شب تاری شدستم مفتتن) (منوچهری. د. چا. 72: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنون شدن
تصویر معنون شدن
ابتدا شدن عنوان شدن، دارای حیثیت و نام و نشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
درک شدن، فهمیدن، حالی شدن، تفهیم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیان دیدن، غبن داشتن، گول خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مباهی شدن، افتخار کسب کردن، سربلند شدن، سرافرازشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدنام شدن، رسوا شدن، بی آبرو شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیفته کردن، عاشق کردن، فریفته کردن، شیدا کردن، دلباخته کردن، مجذوب کردن
متضاد: فتنه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گم شدن، ناپدید شدن، ازبین رفتن
متضاد: پیدا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اقامت کردن، سکنا گزیدن، مقیم شدن، مجاورشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قرین شدن، همراه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نزدیک شدن، قرین شدن، همراه شدن، مقرون گشتن، پیوستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرشدن، سرشار شدن، مملو شدن، مالامال شدن، لبریز شدن، انباشته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دفن شدن، خاک کردن، به خاک سپرده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیوانه شدن، خرد باختن، مخبط شدن، شیدا شدن
متضاد: عاقل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازشدن، گشوده شدن، فتح شدن، مسخر شدن، به تصرف درآمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظنین شدن، بدگمان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد